ماهیارماهیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره

ماه من ؛ ماهیار جون

خاطرات زایمان

مامانم 9 اردییهشت ساعت 3/5 بعداز ظهر باید جواب آزمایشاتش به دکترش نشان می داد تا براش مرخصی استعلاجی بنویسه و 2 هفته باقیمانده را سر کار نره. دکترش گفت همه چیز خوبه ، برو پیاده روی اگه این 2 هفته دردت گرفت که بیا برای زایمان طبیعی و گرنه  زودتر باید بیایی سزارین . مامانم اومد خونه و ناراحت شد که چرا نمی خواد دکترم طبیعی زایمان کتم منم هی لگد می زدم به مامانم .بعد مامانم و بابام می خواستند برند پیاده روی . مامانم نظرش عوض شد و به بابایی گفت بریم خرید یک قاب وان یکاد طلا برای من بخرند دو سه ساعت طول کشید خریدشون .اومدند خونه مامانم مشغول یک شام خوشمزه ( لوبیا پلو) بود پخت ، سبزی خوردن همه گرفته بود تمیز کرد و شست ، بنا بود فر...
27 مرداد 1391

دو ماهگی

مرا در تاریخ 11/4/1391 باید مرا می برند دکتر که واکسن دو ماهگی را بزنند دکترم چکاپم کرد و بعد واکسنم را زد به پاهام خیلی درد داشتم و گریه می کردم مامانم قطره استامینوفن بهم داد شیرم داد بهتر شدم ولی بیحال بودم خدا را شکر زیاد اذیت نشدم.     ...
27 مرداد 1391

100 روزگی من

امروز 19/5/1391 مصادف با 20 ماه مبارک رمضان ، من 100 روزم  شده مامانم بهم می گه ان شاءالله 100 ساله بشی مادر ، من حرف میزنم ، میخندم ، اگه مامانم پیش نباشه از خواب بیدار شم گریه می کنم بابام باید شبها یکی دو ساعت مرا راه ببره تا من آروم بشم.  اینم عکس 100 روزگیم     روزگیت مبارک پسر  گلم   ...
27 مرداد 1391

سه ماهگی

در تاریخ 10/5/1391 مامانم لباسهایم را تنم کرد و آژانس گرفت و بهمراه مامانی رفتیم بیمارستان لاله برای دکتر آخه بابا بزرگم نیود که مرا ببره بابام کار داشت ولی بابام برگشت می اومد دنبالم ، اونروز برای اولین بار بیرون را خوب نگاه می کردم انواع اقسام ماشینها را آخه من زیاد از نور آفناب خوشم نمیاد ول ی شب را خیلی دوست دارم بخصوص لامپها را . بهر حال دکترم ویزیتم کرد خوب بودم این هم از سه ماه گیم ....     ...
27 مرداد 1391

یک ماهگی

  من یکماهه شده ام در تاریخ 9/3/1391 نوبت چکاپ دکترم  بود مامانم مرا آماده کرده بود و منتظر بابا بزرگ و مامانی بود که بیایند و مرا به بیمارستان لاله ببرند بابام نمی تونست بیاید ببره مرا دکتر چون توی اداره خیلی کار داره . اما بابا بززگم به من می گه من الان تو را می برم دکتر یا هر جا که خواستی ، باید بزرگ که شدی جبران کنی منم قول دادم جبران کنم.           خدا را شکر هیچ مشکلی نداشتم دکتر رحمانی بهم گفت شبها تا نصف شب بیرون نباشی منم فقط گوش کردم آخه من هنوز که نمی تونم صحبت کنم .     ...
27 مرداد 1391
1